یا حسین(ع)


مادر کربلایی ها یا زهرا

پنداشتید شاخه گلی پرپر است این؟
اهل مدینه! دختر پیغمبر است این
 اهل مدینه! سوره کوثر شنیده‌اید؟
شان نزول خط به خط کوثر است این
 بعد از پدر چقدر خزان دیده این بهار
اما هنوز از همه گل‌ها سر است این
 اشک از کویر راه به جایی نمی‌بَرَد
اما هنوز صاحب چشم تر است این
 آتش زیاد دیده در ِ خانه علی
اهل مدینه! سوخته معجر است این
 آه از دمی که گفت به دردانه‌اش حسین
: مهمان رسیده است ، صدای در است این
 از شانه شکسته و گیسوی سوخته
از هر طرف نگاه کنی مادر است این
 ای اهل خصم ، دست جوانمرد بسته‌اید؟
آه از شما که خاطره خیبر است این
 ای شاعران شهر‌، از او هر چه گفته‌اید
دیگر سروده‌اید ولی دیگر است این
 زن‌های پاکدامن بسیار بوده‌اند
اما میان آن همه زهرا تر است این

بانوی بخشنده

نماز عصر به پايان رسيده بود. پيامبر اكرم(صلّى الله عليه وآله) در مكانش نشسته و مردم گرداگرد او جمع شده بودند. پيرمردى فقير كه لباسي كهنه و پاره به تن داشت، از ميان جمعيت جلو آمد، سلام كرد و گفت: اي پيامبر خدا! من در اين شهر غريبم. شدت گرسنگي ناتوانم كرده، لباسهايم پاره شده و پولي در كيسه ندارم تا به شهرم بازگردم، مرا كمك كنيد.
پيامبر(صلّى الله عليه وآله) فرمودند: من نيز چيزي ندارم كه به تو بدهم ولي خانه كسي را به تو نشان مي دهم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند. به خانه دخترم فاطمه(سلام الله عليها) برو.
سپس پيامبر(صلّى الله عليه وآله) به بلال دستور دادند كه پيرمرد را به خانه فاطمه(سلام الله عليها) برساند.
پيرمرد به همراه بلال به خانه دختر پيامبر(صلّى الله عليه وآله) رسيدند. پيرمرد درب را كوبيد و با صدايي بلند گفت: سلام بر شما؛ اي خاندان رسول خدا!
صداي فاطمه(سلام الله عليها) از داخل خانه به گوش رسيد: سلام بر تو؛ چه كسي پشت در است؟

جواب داد: پيرمردي غريب و گرسنه ام؛ مرا ياري كنيد.

ادامه مطلب در ادامه مطلب


ادامه نوشته

دل خورشید محک داشت؟ نداشت! یا به او آینه شک داشت؟ نداشت! آسمانی که فلک می بخشید احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت! غیر دیوار و در و آوارش ، شانه ی وحی کمک داشت؟ نداشت! مردم شهر به هم می گفتند در این خانه ترک داشت؟ نداشت! شب شد و آینه ی ماه شکست! دست این مرد نمک داشت؟ نداشت! تو بپرس از دل پرخون غمت! چهره ی یاس کتک داشت؟ نداشت! نداشت! نداشت...!



یافاطمه زهرا(ع)